ERMIAERMIA، تا این لحظه: 11 سال و 7 ماه و 15 روز سن داره

نازنینم دوست دارم

روزای سرد زمستون ....

پسر تابستانی من امسال روزای آخر پاییز و اول زمستون پر استرسی داشتیم و هممون نگران و دلواپس بودیم .اینقد که این استرس به شمام منتقل شده بود.... متاسفانه پدر جون یهو ناگزیر به انجام جراحی قلب باز شدن و هممون نگران پدر جون و ازطرفی مریضی عمو میثم و مدام سراغ گرفتن عمو میثم توسط شما از من و بقیه ... مپدر جون روز 5 دی عمل شدن و بعد از گذراندن دوران نقاحت اومدن خونه ما از بیمارستان . شما اینقد نگران پدر جون بودی که مدام میرفتی و ازشون میپرسیدی حالتون خوبه ؟؟؟ دیگه نمیرین بیمارستان؟ قلبتون دیگه درد نمیکنه ؟؟؟ بعد گذشت یه هفته دیروز پدرجون رفتن دکتر و خدا رو شکر همه چی به سلامتی تموم شد و رفتن خونه خودشون ...
17 دی 1394

شب یلدا...

زیباترینم امسال شب یلدا خونه پدر جون بودیم چون واسه عمه جون فاطمه مراسم داشتن ... شب خوب و به یاد موندنی بود و طبق معمول به شما حسابی خوش گذشت ....   اینم روایت تصاویر شب یلدا ...
2 دی 1394
1